دختری از سرزمین الامتو

دنیا سوت پایان رابزن ،صداقت من حریف دروغ این زمانه نمیشود

دختری از سرزمین الامتو

دنیا سوت پایان رابزن ،صداقت من حریف دروغ این زمانه نمیشود

قاطی پاطی قر و قاطی .. اوضاعیه



نظرات 17 + ارسال نظر
دل سوختگان یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 14:32 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

خدایا . . !
دلم را هم . . .
چون نی لبکی چوبین بنواز . . .
و زیباترین نغمه هایت را . . .
در فضای زندگیم مترنم کن . . .
و چنان بنواز دلم را .. که :
هر کجا نفرتی هست .. عشق باشم . . .
هر کجا زخمی هست .. مرهم باشم . . .
هر کجا تردیدی هست .. ایمان باشم . . .
هر کجا نا امیدی هست .. امید باشم . . .
هر کجا تاریکی هست .. روشنایی باشم . . .
هر کجا غمی هست .. شادمانی باشم . . .

پانی شنبه 8 خرداد 1395 ساعت 21:11

سلام نرگسی جونم خوبی تو دختر :-)

سلام نبودم عزیز .. تو خوبی ..مرسی خوبم ..

شاعری که نشانی ات را نداشت
شعرهایش را
به پیراهن باد سنجاق کرده است
کاش امشب
پنجرۀ اتاقت
باز مانده باشد!

Moli جمعه 7 خرداد 1395 ساعت 13:51

وب قشنگی داری

سلام مرسی ادرست کو ؟؟؟؟؟؟

سوخته دل پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 23:42 http://sokhthdl.persianblog.ir/

زندگی زیباست ...
زشتی ‌های آن تقصیر ماست
در مسیرش هرچه نازیباست ...
آن تدبیر ماست
زندگی آب روانی است ...
روان می‌گذرد
آنچه تقدیر من و توست ...
همان می ‌گذرد

دل سوختگان چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 23:03 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

اگر انسان کامل بودیم ، شعله عشق خدا در آتشکده قلبمان هرگز خاموش نمی شد .

اگر انسان کامل بودیم ، با وسعت نظر بیشتری نسبت به عیب های اطرافیانمان نگاه می کردیم .

اگر انسان کامل بودیم ، نگاه کردن به شگفتی های خلقت ، لذت فراوان تری برای ما داشت .

اگر انسان کامل بودیم ، احساس مسئولیت ما نسبت به دیگران ، فراتر از قوانین اجتماعی بود .

اگر انسان کامل بودیم ، برای جمع آوری ثروت های معنوی ، حریص می شدیم .

اگر انسان کامل بودیم ، زندگی ما تکرار هزار باره ی روزهای تکراری نبود .

اگر انسان کامل بودیم ، یک بارهم خودمان را در جایگاه مردمان درمانده تصور می کردیم .

اگر انسان کامل بودیم ، خیر خواهی ما شامل طیف نامحدودی از آدم ها می شد .

اگر انسان کامل بودیم ، می دانستیم ساعت شنی زندگی خیلی زود وقت رفتن را نشان می دهد ..!؟

شپش چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 14:10 http://tabassomr78.blogfa.com

خاهرم ماشاالله زیبا بودن

بگو ماشاالله چش نخورن ایشالله

چنان سیلی که می پیچد به هم آبادی ما را


غم تو می برد با خود تمام شادی ما را



به این امید می گردم که تا خاک رهت گردم

که دامانت بر انگیزد غبار وادی ما را



مرا هر چند می خواهی ولی در بند می خواهی

رها کن گیسوانت را، بگیر آزادی ما را



تو از لیلی نسب داری من از نسل جنون هستم

از این بهتر چه خواهی نسبت اجدادی ما را



اگر با قیس می سنجی،جنونم را تماشا کن

هوای بیستون داری، ببین فرهادی ما را



هوای مشک گیسویی، خیال چشم آهویی

ببین بر باد داد آخر سر صیادی ما را

سوخته دل سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 23:01 http://sokhthdl.persianblog.ir/

آنان که کهن شدند و آنان که نوند
هریک به مراد خویش لختی بدوند
این کهنه جهان به کس نماند جاوید
رفتند و رویم و دیگر آیند و روند ...

“خیام”

می روی بعد تو پای سفرم می شکند

مهره به مهره تمام کمرم می شکند



مرگ می آید و در آینه ها می بینم

زندگی مثل پلی پشت سرم می شکند



چار دیوار اتاق از تو و عکست خالی ست

یک به یک خاطره ها دور و برم می شکند



من که مغرورترین شاعر شهرم بودم

به زمین می خورم و بال و پرم می شکند



نقشه ها داشت برایم پدر پیرم ...آه

بغض من پای سکوت پدرم می شکند



هیچ کس مثل تو در سینه ی خود سنگ نداشت

بعد از این هرچه که من دل ببرم می شکند



می تراود مهتاب و غم این خفته ی چند

خواب در پنجره ی چشم ترم می شکند ...

Ziba دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 21:22 http://Ziba55.mihanblog.com

سلاممممممم...
لایــــــــــــــــــــــــــــــک داری...

مرسی عزیز

سوخته دل دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 15:10 http://sokhthdl.persianblog.ir/

ساختن واژه ای به نام «فردا» بزرگترین اشتباه انسان بود،
تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایی نداشتیم،خوب زندگی میکردیم.
تمامی احساساتمان،غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج میکردیم
انگار فهمیده تر بودیم، چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشد.
از وقتی «فردا » را یاد گرفتیم،
همه چیز را گذاشتیم برای فردا.
از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا...
شاید باید اینگونه «فردا» را معنی کنیم....
«فردا»روزیست که داشته های امروزت را نداری....

☠ArShAm☠ دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 14:59 http://sahel-sokot.blogfa.com

دنیا ارزش پا کوبیدن به شکمت را نداشت

...ببخش مرا مادر...

آمدم عشق خودم را به تو اثبات کنم

با خدا پیشِ نگاه تو ملاقات کنم



به تو قائم شوم از عرضِ وجودی تنم

شک به کلّیت ِ در فلسفه ی ذات کنم



می توانم که از این شعر به ثروت برسم

عشق را صاحبِ بی وارثِ ابیات کنم



منتظر مانده ام انگار تو فرمان بدهی

که بمیرم وَ در احساس هم افراط کنم



کائنات از غزلم غرق جسارت شده است

شاهِ من، یاد گرفتم که تو را مات کنم



همه را زود تر از حجله ی مان بیرون کن

واقعاً زن شده ام ... بازمراعات کنم ؟!



جلوی آینه بر پیرهنت عطر بزن!

آمدم با تو در این شعر ملاقات کنم

صنم نافع

Maryam h دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 10:22 http://Words-world.blogsky.com

اووم انریکه :)))))

اره جانم انریکه

ملکه بهار دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 09:21 http://lovestory19.mihanblog.com/

سلام خل و چل چه خبرته دارم کم کمک از نت جدا میشم بخاطر همون به هیشکی زیاد سر نمیزنم

مهدی یکشنبه 2 خرداد 1395 ساعت 23:58 http://mahdihabibollahi.mihanblog.com/

سلااااااااااااام نرگس جوووووووووووون خوبی؟دلتنگت شدم گفتم ی سری بهت بزنم ........چه خبر چکار میکنی بی خبری؟ ی سر به مام بزن دگه نامرد

نیستم بهت سر میزنم داداش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.