باتو که راه می روم
قدمهایم سبز می شوند
باتو که حرف میزنم
ترانه ها سرخ می شوند.
به تو که فکر میکنم
بهانه ها زرد میی شوند و می افتند..
ویاد تو
در خاطرم میپیچد
طعم آشنای دوست داشتن را
به تو که میرسم ولی
سکوت میکنم
سرخی ترانه هایم از تو
زردی بهانه هایت از من
عاشقانه ها را می سوزانم .
و آرزوهایم را
تنها برای آخرین چهارشنبه می گویم
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک، … چکار با پنجره داشت
در مذهب عاشقان قرار دگر است
وین باده ناب را خمار دگر است
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کار دگر است و عشق کار دگر است
هیچ وقت رازت رو به کسی نگو؛
وقتی خودت نمیتونی حفظش کنی،
چطور انتظار داری کس دیگه ای برات راز نگه داره؟
قشنگ بود
...
دلتنگی را گذاشته اند
برای روزهایی
که هیچ کس نزدیک
قلب و احساس ادم
نمی شود
گاهی وقتها انقدر
شیرین است که
ادم نمی فهمد چطور
ساعتها با ان
زندگی کرده است .