ما آدمیم ابر بهار که نیستیم
آدمیم دل تنگ داریم
چشم تر داریم
تن بی آغوش داریم
دلمان که از بی آغوشی ها پر شود
همه دلتنگی ها
از چشمانمان سرازیر میشوند
..........................................
..........ً..................ً.
اونی که زود میبخشدت
فقط دوست داره
دنبال دلیل دیگه ای نگرد
........................................
............................
مگرتو چندنفری
که یک جهان
بی تو خالیست ..
خورشیدارزوهای منی
گرمتربتاب
بگذاراین مردم هرچه دلشان می خواهد بگویند
تو خورشید منی حتی اگرازپشت کوه امده باشی
.........................................................................................................
من اینجا بس دلم تنگ است
وهرسازی که میبینم بداهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم درراه بی برگشت بگذاریم
ببینم اسمان هر کجا ایا همین رنگ است
آرمید خورشید
با نوازش های نمنم باران
دست ها ی ماه پنهانی
ابرها را رقم می زد
تا که شاید چلچراغ ماه
همچو آن مهمان ناخوانده
پشت آن پنجره های خواب و بیداری
با نوازش های شبگردش
و دزدانه
اما کمی مغرور
در کنار بالش آن کودک تبدار
باد هم زوزه ی سحر داده
مست و حیران و کمی وحشی
در نگاه سفره ی مهتاب
چشم می دوزد
یک سرو خموش و شاد
بر ضیافت این نیمه شب تاریک
بی حضور لاله و نیلوفر و خورشید؟
تا که یک مرغ سحر باز هم
نغمه ی صبح ظفر داده
تا که شاید یک شبی دیگر
وعده ی ماه و ماه رویان را
با حضور لاله و نیلوفر و خورشید
در همان نیمه شب تاریک
دست های ماه پنهانی
ابرهارا رقم می زد