سال ها پیش که کودک بودیم....
سرهرکوچه کسی بودکه چینی هارا بندمی زدباعشق...
ومن آن روزبه خودمی گفتم...
آخراینهم شدکار؟...
ولی امروزکه دیگراثری ازاونیست...
نقش یک دل که به روی چینی است...
ترکی داردومن...
دربه درکوی به کوی
درپی بندزنی می گردم!!
بی ارزشترین نوعِ افتخار .
افتخار به داشتن ویژگیهایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد :
مثلِ : « چهره ، قد ، رنگ چشم ، ملیت ، ثروت خانوادگی و...»
«از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید ...
مثل : انسانیت ، مهربانی ، گذشت ، صداقت و...!!!
آدمی را آدمیت لازم است : عود را گر بو نباشد هیزم است ....
خدایا... تو آنی که آنزمان که بخواهم با تو سخن بگویم با اشتیاق می دانم که با منی
و لازم نیست منتظرت بمانم تا برایم وقت داشته باشی ،
چون همیشه تو منتظر منی .
خدایا تو آنی که سخن گفتن با تو مرا سبک می کند ، از همه سنگینی های این دنیا .
خدایا ، سختی هایی که بر دوشم می نهی را شکر می گویم
چون مرا بیشتر از پیش به یادت می اندازت
و همه سنگینی اش گویی مرا از خودم سبک می کند .
خدای خوبم ،
تو بهترین وجود این هستی بی انتهایی ...
همیشه با من باش و مرا با خود نگه دار .
کمکم کن در همه جا و همه قدم هایم با تو باشم آنگونه که تو می خواهی و تو راضی هستی ...
ای مهربان ترین مهربانان...
گروهی از فارغ التحصیلان پس از گذشت چند سال و تشکیل زندگی و رسیدن به موقعیت های خوب کاری و اجتماعی طبق قرار قبلی به دیدن یکی از اساتید مجرب دانشگاه خود رفتند. بحث جمعی آن ها خیلی زود به گله و شکایت از استرس های ناشی از کار و زندگی کشیده شد. استاد برای پذیرایی از میهمانان به آشپزخانه رفت و با یک قوری قهوه و تعدادی از انواع قهوه خوریهای سرامیکی، پلاستیکی و کریستال که برخی ساده و برخی گران قیمت بودند بازگشت. سینی را روی میز گذاشت و از میهمانان خواست تا از خود پذیرایی کنند . پس از آنکه همه برای خود قهوه ریختند استاد گفت: اگر دقت کرده باشید حتما متوجه شده اید که همگی قهوه خوری های گران قیمت و زیبا را برداشته اید و آنها که ساده و ارزان قیمت بوده اند در سینی باقی ماندهاند. البته این امر برای شما طبیعی و بدیهی است. سرچشمه همه مشکلات و استرسهای شما هم همین است. شما فقط بهترین ها را برای خود میخواهید. قصد اصلی همه شما نوشیدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه خوری های بهتر را انتخاب کردید و البته در این حین به آن چه دیگران برمی داشتند نیز توجه داشتید. به این ترتیب اگر زندگی قهوه باشد، شغل، پول، موقعیت اجتماعی و ... همان قهوه خوری های متعدد هستند. آنها فقط ابزاری برای حفظ و نگهداری زندگی اند، اما کیفیت زندگی در آنها فرق نخواهد داشت. گاهی، آن قدر حواس ما متوجه قهوه خوریهاست که اصلا طعم و مزه قهوه موجود در آن را نمی فهمیم . پس دوستان من، حواستان به فنجان ها پرت نشود... به جای آن از نوشیدن قهوه خود لذت ببرید
مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید . او طلاها را در گودالی در حیاط خانه اش پنهان کرد . او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد . تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد . همسایه ، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت . روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت . او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد . رهگذری او را دید و پرسید : چه اتفاقی افتاده است ؟ مرد حکایت طلاها را بازگو کرد . رهگذر گفت : این که ناراحتی ندارد . سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست ، تو که از آن استفاده نمیکنی ، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد ؟ ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است . اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید . بخشش مال همچون هرس کردن درخت است . پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود . دارایی شما حساب بانکی تان نیست . دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است که برای یاری رساندن دیگران به گردش درمیآورید .
فرق آرامش و آسایش چیست ..؟
آسایش یک امر بیرونی و آرامش یک پدیده ی درونیه ، مردم ممکنه خیلی تو آسایش باشند اما معدود افرادی هستن که در آرامش زندگی میکنن
آسایش
یعنی راحتی در زندگی که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به دست میاد هرچی دلشون بخواد میخرن هر کجا خواستن میرن و ...
آرامش
رو کسانی دارن که از درون سالم و سلامتند شاید بی چیز باشن اما دلشون خوشه به اونچه دارن راضین چه خوب میشد که ما در عین آسایش ، آرامشم همرامون بود ..!؟
هرکس هر اندازه هم فقیر باشد ، میتواند چیزی ببخشد
ما می توانیم ببخشیم :
اندیشه عشق
واژه ای شیرین
لبخندی محبت آمیز
نغمه ای روح افزا
دستی یاریگر
یا هرآنچه ممکن است به قلبی شکسته آرامش دهد .
دنیا بیش از پول ، به عشق و همدلی نیاز دارد ...
شعر خووبی بووود سال نوتون مبارک
سال ها پیش که کودک بودیم....
سرهرکوچه کسی بودکه چینی هارا بندمی زدباعشق...
ومن آن روزبه خودمی گفتم...
آخراینهم شدکار؟...
ولی امروزکه دیگراثری ازاونیست...
نقش یک دل که به روی چینی است...
ترکی داردومن...
دربه درکوی به کوی
درپی بندزنی می گردم!!
باران اونجا رو به من واگذار کرده
آدم ها عجیب اند......
در کودکی به عروسکی که باید با آن "بازی" کنند؛
"دل" می بندند!
اما وقتی بزرگ می شوند،
با دلِ آدمی که باید به آن "دل" ببندند،
"بازی" می کنند!!!!
بی ارزشترین نوعِ افتخار .
افتخار به داشتن ویژگیهایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد :
مثلِ : « چهره ، قد ، رنگ چشم ، ملیت ، ثروت خانوادگی و...»
«از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید ...
مثل : انسانیت ، مهربانی ، گذشت ، صداقت و...!!!
آدمی را آدمیت لازم است : عود را گر بو نباشد هیزم است ....
در را ببند و بوسه بزن بر لبان من
آتش بزن به صومعه ی روح و جان من
آری ... اجازه می دهم آواره ام کنی
بعد از دو بار آمد و شد در جهان من
دیگر سکوت و زمزمه ای توی کار نیست
جاری شو از نهایت من بر زبان من
من عاشقانه توی نگاه تو سوختم
پس چون ستاره ذوب شو در آسمان من
در آسمان ِکوچک من .... نه ! بیا زمین !
اینجا ، همین فضای میان لبان من !
دست مرا بگیر ، بیا با دلم بساز
تا من الهه ی تو شوم ، تو بنان من
در را ببند و مثل غزل های من بشو
بی پرده ، بی حیا ، خطری ! چون نهان من
این حرف های : « پاکی و عصمت چه می شود » ؟!
باشد برای موعظه ی کودکان من !
باشد... قبول می کنم این را که عشقتان
با خون گره زده غزل و آب و نان من
می میرم از تجسم این آرزو که تو :
خود را رها کنی یله در بازوان من
بیا ، مرا به معبد لب های خود ببر
جانی بده به پیکره ی نا توان من
در را ببند ، جسم مرا در خودت بپیچ
بگذار عاشقانه شود داستان من
درباره ى چی حرف میزنی
یا بهتره بگم درباره کی. و چی حرف میزنی
خدایا... تو آنی که آنزمان که بخواهم با تو سخن بگویم با اشتیاق می دانم که با منی
و لازم نیست منتظرت بمانم تا برایم وقت داشته باشی ،
چون همیشه تو منتظر منی .
خدایا تو آنی که سخن گفتن با تو مرا سبک می کند ، از همه سنگینی های این دنیا .
خدایا ، سختی هایی که بر دوشم می نهی را شکر می گویم
چون مرا بیشتر از پیش به یادت می اندازت
و همه سنگینی اش گویی مرا از خودم سبک می کند .
خدای خوبم ،
تو بهترین وجود این هستی بی انتهایی ...
همیشه با من باش و مرا با خود نگه دار .
کمکم کن در همه جا و همه قدم هایم با تو باشم آنگونه که تو می خواهی و تو راضی هستی ...
ای مهربان ترین مهربانان...
سلام باشه هرموقع تماس گرفتن بهشون میگم
گروهی از فارغ التحصیلان پس از گذشت چند سال و تشکیل زندگی و رسیدن به موقعیت های خوب کاری و اجتماعی طبق قرار قبلی به دیدن یکی از اساتید مجرب دانشگاه خود رفتند. بحث جمعی آن ها خیلی زود به گله و شکایت از استرس های ناشی از کار و زندگی کشیده شد. استاد برای پذیرایی از میهمانان به آشپزخانه رفت و با یک قوری قهوه و تعدادی از انواع قهوه خوریهای سرامیکی، پلاستیکی و کریستال که برخی ساده و برخی گران قیمت بودند بازگشت. سینی را روی میز گذاشت و از میهمانان خواست تا از خود پذیرایی کنند . پس از آنکه همه برای خود قهوه ریختند استاد گفت: اگر دقت کرده باشید حتما متوجه شده اید که همگی قهوه خوری های گران قیمت و زیبا را برداشته اید و آنها که ساده و ارزان قیمت بوده اند در سینی باقی ماندهاند. البته این امر برای شما طبیعی و بدیهی است. سرچشمه همه مشکلات و استرسهای شما هم همین است. شما فقط بهترین ها را برای خود میخواهید. قصد اصلی همه شما نوشیدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه خوری های بهتر را انتخاب کردید و البته در این حین به آن چه دیگران برمی داشتند نیز توجه داشتید. به این ترتیب اگر زندگی قهوه باشد، شغل، پول، موقعیت اجتماعی و ... همان قهوه خوری های متعدد هستند. آنها فقط ابزاری برای حفظ و نگهداری زندگی اند، اما کیفیت زندگی در آنها فرق نخواهد داشت. گاهی، آن قدر حواس ما متوجه قهوه خوریهاست که اصلا طعم و مزه قهوه موجود در آن را نمی فهمیم . پس دوستان من، حواستان به فنجان ها پرت نشود... به جای آن از نوشیدن قهوه خود لذت ببرید
مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید . او طلاها را در گودالی در حیاط خانه اش پنهان کرد . او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد . تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد . همسایه ، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت . روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت . او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد . رهگذری او را دید و پرسید : چه اتفاقی افتاده است ؟ مرد حکایت طلاها را بازگو کرد . رهگذر گفت : این که ناراحتی ندارد . سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست ، تو که از آن استفاده نمیکنی ، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد ؟ ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است . اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید . بخشش مال همچون هرس کردن درخت است . پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود . دارایی شما حساب بانکی تان نیست . دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است که برای یاری رساندن دیگران به گردش درمیآورید .
فرق آرامش و آسایش چیست ..؟
آسایش یک امر بیرونی و آرامش یک پدیده ی درونیه ، مردم ممکنه خیلی تو آسایش باشند اما معدود افرادی هستن که در آرامش زندگی میکنن
آسایش
یعنی راحتی در زندگی که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به دست میاد هرچی دلشون بخواد میخرن هر کجا خواستن میرن و ...
آرامش
رو کسانی دارن که از درون سالم و سلامتند شاید بی چیز باشن اما دلشون خوشه به اونچه دارن راضین چه خوب میشد که ما در عین آسایش ، آرامشم همرامون بود ..!؟
هرکس هر اندازه هم فقیر باشد ، میتواند چیزی ببخشد
ما می توانیم ببخشیم :
اندیشه عشق
واژه ای شیرین
لبخندی محبت آمیز
نغمه ای روح افزا
دستی یاریگر
یا هرآنچه ممکن است به قلبی شکسته آرامش دهد .
دنیا بیش از پول ، به عشق و همدلی نیاز دارد ...
اتفاقا درد اینطور رفیقی رو هم کشیدم . اونم دوتا . ک اخرش باهم پریدن
:(
اون خدا بیامرز هم نزدیک 2 سال هست ک رفته از این دنیا
اپم
بدوبیا
سلام باشه بهش نمیگم نظرتون رو هم الان حذف میکنم