دختری از سرزمین الامتو

دنیا سوت پایان رابزن ،صداقت من حریف دروغ این زمانه نمیشود

دختری از سرزمین الامتو

دنیا سوت پایان رابزن ،صداقت من حریف دروغ این زمانه نمیشود

تو.....

نظرات 9 + ارسال نظر
raha شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 21:31 http://rahaei-mm.blogsky.com/

شکسپیرمیگه:اگه یه روزی فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب بازی دیگه ای براش بادکنک میخرم.
بازی با بادکنک خیلی چیزها رو به بچه یاد میده....
بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک،تا بتونه بالاتر بره.
بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه،حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن
پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه
ومهم تر ازهمه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره، نباید اونقدر بهش نزدیک بشه وبهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده .
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی
واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره.

شکسپیر

گیتی رسائی شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 21:13 http://gitoly.blogfa.com

شبیه نیست به تو این دو چشم عنابی

دوچشم ملتهب از انتظار و بی خوابی

دوچشم بی سببی که "منم " شبیه تو نیست

چقدر غمزده ام ... تو چقدر شادابی!

من اضطراب زمینگیر و تلخ بوتیمار

تو سرفرازی پرواز های مرغابی

شتاب ترس منم...صبر خوش خیال تویی!

کویر زرد منم ...تو خلیج سبزآبی!

من این طرف دور از ژست های عاشق تو

شبیه عکس شدم در حصار هر قابی

تو آنطرف در رویای عاشقانه ی خود

همیشه بر سر من آه ! قند می سابی !

من و تو دور از هم در دو سوی این کره ایم

منی که خورشیدم با تویی که مهتابی

چگونه می شود آیا که ما به هم برسیم

من از نفس که میفتم تو تازه می تابی

گیتی رسائی شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 21:12 http://gitoly.blogfa.com

نرگس جان خودتو اذیت نکن همین یک جا که میای برام یکدنیا ارزش داره . همینقدر که مادر رو پیدا کردی برام مهمه . ولی من بعلت گرفتاری و ملاحظات و نهایتا سن و سالم یادم میرود به عزیزانم سر بزنم از این جهت میگم بیا که منم به یادم بیاد و بیام تو وبت و لذت ببرم همین . بازم از اینهمه مهرت سپاسگزار هستم و میبوسمت عزیزم

ممنونم گیتی خانوم

melika شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 18:03 http://meli12.lineblog.ir

ﭘﺴﺮ : ﺑﺮﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻣﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﻤﻮﻣﻪ
ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ؟

ﭘﺴﺮ :ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯﺕ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭﻱ ﺷﺪﻩ . ﻭ ﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ .
ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻴﻠﻲ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺮﻩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﭼﺸﻤﺶ ﻣﻴﻮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻴﺘﻮﺭ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ، ﻋﮑﺲ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﺵ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﻱ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﮔﻮﺵ
ﻣﻴﺪﻩ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺷﮑﺎﺵ ﺗﺎﺏ ﻧﻤﻴﺎﺭﻥ ﻭ ﻣﻴﺮﻳﺰﻥ .... ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﻳﻪ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ . ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻧﺒﺮﺩ .
ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﭘﻴﺎﻡ ﺩﺍﺩ :

ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﻮ ﻣﻴﺨﻮﻧﻲ ﺟﺴﻤﻢ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﺩﻟﻢ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭی ﺟﺴﻢ ﻫﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ .
ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﻣﻴﺮﻩ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻗﻴﻘﺎ 3:34 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺗﺎﺭﻳﮑﻲ
ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﻱ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﺮﺩ ...

ﺻﺒﺢ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﻴﺪﺍﺭﺵ ﮐﻨﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﻧﺪﻳﺪ .
ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﻭ ﭘﻴﺎﭘﻲ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻬﺶ ﺭﻭ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ؛ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻓﺖ
ﭘﺴﺮﻯ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ؛ ﭼﺸﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ :
ﻋﺰﻳﺰﻡ ،ﻋﺸﻘﻢ، ﺑﺨﺪﺍ ﺷﻮﺧﻲ ﮐﺮﺩﻡ ....
ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ
ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﻋﺸﻘﻢ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ....
ﺍﻭﻥ ﭘﻴﺎﻡ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺳﺎﻋﺖ 3:35 ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻼ ﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ
ﺑﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪ ﻣﻴﺪﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ...
ﻛﻠﻴﭙﺲ ﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﺑﻨﺪ ﻟﺒﺎﺳﻰ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﮔﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ....
ﺁﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ

با حال بود .هههههه

محسن شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 17:34 http://5ta5.blogfa.com

لایک

مرسی

محسن شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 15:42 http://5ta5.blogfa.com

سلام وقت بخیر
وبلاگتون خیلی خوبه و زیباست لـــــــــــــایــــــکـ ممنون میشم به وب منم سر بزنید .
اگر مایل باشید تبادل لینک هم انجام میدم وب مارو به اسم وبلاگ عاشقانه لینک کنید.
و در وب ما در قسمت نظر ها خبر بدید تا ما هم شما رو لینک کنیم.سپــــــاس
http://5ta5.blogfa.com

گیتی رسائی شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 15:13 http://gitoly.blogfa.com

میرسی روزی که بی شک برگ و بارم رفته است
در خزان فصل های غم قرارم رفته است

همچو سرداری شدم در دست دشمن ناامید
در میان لشکر خود اعتبارم رفته است

خسته ام مثل تمام کودکان گل فروش
کز ازل بخت و خوشی از روزگارم رفته است

همچو سهرابم که از دست پدر زخمی شده
نحسیِ صد سیزده بر یک بهارم رفته است!

بی کسی و خاطرات و چشمهای بی فروغ
شمع هم امشب چه آرام از کنارم رفته است

وامدار صد بیابان خسته گی ممتدم
آیِنه هم خسته از حجم غبارم رفته است

همچو جامی که لبالب پر ز خوناب غم است
خون دلها از دو چشم اشکبارم رفته است

شاعری درد بدی بود و کنارش مانده ام
میرسی روزی که سالی بر مزارم رفته است

Melika شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 13:18

تو ک اینقد پستای عاشقانه میذاری واسه چی میگی عشقت مامانته

آدم ها آرام آرام پیر نمیشوند..
آدمها در یک لحظه ..
با یک تلفن...
با یک جمله ...
با یک نگاه ...
با یک اتفاق....
با یک نیامدن..
بایک دیر رسیدن.
بایک "باید برویم"..
وبایک "تمام کنیم" پیر میشوند
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند..
آدم را آدم ها پیر می کنند.

سعی ڪنیم هوای دل همدیگر را بیشٺر داشٺہ باشیم.
همدیگر را پیر نڪنیم...
..............................................
سلام وعرض ادب
لینک شدید
موفق باشید :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.