چقد شنبه ها کسل اور است ...
نه اینکه تو نیستی.....
نفس هم نیست......
اخه دنیا با تو نفس میکشی .......
در قلب من.....
....
من خود شکست خورده ی دردم, چه می کند !با این شکست خورده غم ِائتلافی ات
وبلاگی برای خنده و شادی تاسیس شد بیا و فقط بخند[خنده]بیا ضرر نمی کنی[خونسرد]راسی نظر فراموش نشه[چشمک]
بیدل دهلوی » غزلیاتبسکه چونگل پردهها بر پرده شد سامان مراپیرهن در جلوه آبمگرکنی عریان مراتا به پستیها عروج اعتبارمگلکندخامشی چون آتش یاقوت زد دامان مرااز پی اصلاح ناهمواری طبع درشتآمد ورفت نفسها بس بود سوهان مراکاروان اشکم از عاجز متاعیها مپرسآبله محملکش است از دیده تا دامان مراشوق دیدارم، چهسود ازخویش بیرون رفتنمدیدهٔ یعقوبم و جا نیست درکنعان مراای طلب دروصل هم مشکن غبارجستجوآتشمگر زنده میخوهی ز پا منشان مرادر شکست من بنای ناامیدی محکم استفکر تعمیری ندارم تاکند ویران مرادر غمآباد فلک چون خانهٔ وهم حبابنیست جزیک عقدهٔ تار نفس، سامان مرازین سبکساریکه در هرصفحه نقشم زایل استعشق ترسم محو سازد از دل یاران مراهمچو شبنم نیست در آشوبگاه این چمنگوشهٔ امنی به غیر از دیدهٔ حیران مرامی رسد دلدار رومنعمریستازخودرفتهامبک نگاه واپسین ای شوق برگردان مرادر رهش چون خامهکار پستیام بالاگرفتآنچه بیدل، ناخن پا بود، شد مژگان مرا
من خود شکست خورده ی دردم, چه می کند !
با این شکست خورده غم ِائتلافی ات
وبلاگی برای خنده و شادی تاسیس شد بیا و فقط بخند[خنده]
بیا ضرر نمی کنی[خونسرد]
راسی نظر فراموش نشه[چشمک]
بیدل دهلوی » غزلیات
بسکه چونگل پردهها بر پرده شد سامان مرا
پیرهن در جلوه آبمگرکنی عریان مرا
تا به پستیها عروج اعتبارمگلکند
خامشی چون آتش یاقوت زد دامان مرا
از پی اصلاح ناهمواری طبع درشت
آمد ورفت نفسها بس بود سوهان مرا
کاروان اشکم از عاجز متاعیها مپرس
آبله محملکش است از دیده تا دامان مرا
شوق دیدارم، چهسود ازخویش بیرون رفتنم
دیدهٔ یعقوبم و جا نیست درکنعان مرا
ای طلب دروصل هم مشکن غبارجستجو
آتشمگر زنده میخوهی ز پا منشان مرا
در شکست من بنای ناامیدی محکم است
فکر تعمیری ندارم تاکند ویران مرا
در غمآباد فلک چون خانهٔ وهم حباب
نیست جزیک عقدهٔ تار نفس، سامان مرا
زین سبکساریکه در هرصفحه نقشم زایل است
عشق ترسم محو سازد از دل یاران مرا
همچو شبنم نیست در آشوبگاه این چمن
گوشهٔ امنی به غیر از دیدهٔ حیران مرا
می رسد دلدار رومنعمریستازخودرفتهام
بک نگاه واپسین ای شوق برگردان مرا
در رهش چون خامهکار پستیام بالاگرفت
آنچه بیدل، ناخن پا بود، شد مژگان مرا