دختری از سرزمین الامتو
دنیا سوت پایان رابزن ،صداقت من حریف دروغ این زمانه نمیشوددختری از سرزمین الامتو
دنیا سوت پایان رابزن ،صداقت من حریف دروغ این زمانه نمیشود
اغاز دوس داشتن همین است.
امشب از آسمان دیده‌ی تو
روی شعرم ستاره می‌بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد
شعردیوانه‌ی تب‌آلودم
شرمگین از شیار خواهش‌ها
پیکرش را دوباره می‌سوزد
عطش جاودان آتش‌ها
بِخدا دستِ خودَم
نیست ولی دلتنگَم
هر شَبَم سخت به این
باوَرِ خود می خندَم !
تو مَحالی و مَنَم
دلخوشِ این باوَرِ خود
می رَوم ، باز ولی
سمتِ تو بر می گردَم !
در مــــقابل سخــــتی ها . . .
همچــون جــزیـــره اى بـــاش ،
که دریـــا هـــم با تمــــام عــظمــت و قــدرت نــمى تـــواند ســـر او را زیــــــر آب کــــند .
مــــن راه را از آنجــــــایی آغـــــاز کـــــردم ،
کـــه دیـــــگران به بــــن بست خــــــورده بــــودنـــــد . . .
ممنون ازحضورت گلم
چ زیبا
ممنون .عزیز. ادرست اشتباه چیزی نبود ولی
من چ دلتنگم این روزا. . .
یجای کار میلنگه. . .
من میدونم.
یکی باید باشه و نیست. . .
زیبا بود