تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد
پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد... عماد خراسانی
برخیز تا پناه به میخانه ای بریم
دست ز عمر شسته به پیمانه ای بریم
مستانه گر که بر سر ما جام بشکنند
خوش تر که رنج صحبت فرزانه ای بریم
از چرخ شکوه ،قصه ی بیهوده گفتن است
دیوانگی است شکوه ای به دیوانه ای بریم
آن سان شدم ملول که گر وجه می رسد
این پنج روزه خانه به میخانه ای بریم
آنجا هم ار نشد که شوم ،همتم کجاست
چون جغد،آشیانه به ویرانه ای بریم عماد خراسانی
ما به درگاه تو با بخت سیاه آمده ایم
شکر وصد شکر ز بیراهه به راه آمده ایم
نه پی سیم و زر و ملک و سپاه آمده ایم
نه پی تخت و نه دنبال کلاه آمده ایم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم عماد خراسانی
عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان
هوس گردش پیمانه اگر بگذارد
معتقد گردم و پابند و ز حسرت برهم
حیرت این همه افسانه اگر بگذارد
همچو زاهد طلبم صحبت حوران بهشت
یاد آن نرگس مستانه اگر بگذارد
شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانهء دیوانه اگر بگذارد
شیخ هم رشتهء گیسوی بتان دارد دوست
هوس سبحهء صد دانه اگر بگذارد
دگر از اهل شدن کار تو بگذشت عماد
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد عماد خراسانی
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوتهنظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست ... عماد خراسانی
لایک آبجی..
سلام به زودی موضوع در خواستی شما رو قرار خواهیم داد
ممنون لطف میکنین
دارم به حرفهای دلم گوش می کنم
غیر از تو هرکه هست فراموش می کنم
من متهم به بوسه ی ناخورده از لبت
خود را اسیر تهمت و پاپوش می کنم
این چای، چای آخر و رفتن کلام تو
چون زهر چای آخر خود نوش می کنم
باید که از جنازه ی من رد شوی همین
خود را به رسم عشق کفن پوش می کنم
ازمن جدا نمی شود آن خاطرات تو
باور چه کرده ای؟ که فرا موش می کنم ؟
تنها شدن نصیب من از عشق بود و بس
تنهایی است آنچه که تن پوش می کنم
چرا نظرا رو تایید نمیکنی؟؟؟
چشم
همچنین عزیزم
به به پس هم استانیم هستیم
از اسم وبت شک کردم گفتم بزار بپرسم پس شکم درست بود
عزیزم فقط میشه بپرسم کجایی هستی؟؟؟؟
ممنونم عزیزم
سلام عزیزم وب زیبایی داری
خوشحال میشم به وبم بیای
اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن
” سکوت “
خطرناکتر از حرفهای نیشدار است
کسی که سکوت میکند ،
روزی
” سرنوشت “
حرفهایش را به شما خواهد گفت ...
بسیار زیبا بود نرگس جان
ممنونم از دعوتت
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد
پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد... عماد خراسانی
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست! عماد خراسانی
برخیز تا پناه به میخانه ای بریم
دست ز عمر شسته به پیمانه ای بریم
مستانه گر که بر سر ما جام بشکنند
خوش تر که رنج صحبت فرزانه ای بریم
از چرخ شکوه ،قصه ی بیهوده گفتن است
دیوانگی است شکوه ای به دیوانه ای بریم
آن سان شدم ملول که گر وجه می رسد
این پنج روزه خانه به میخانه ای بریم
آنجا هم ار نشد که شوم ،همتم کجاست
چون جغد،آشیانه به ویرانه ای بریم عماد خراسانی
ما به درگاه تو با بخت سیاه آمده ایم
شکر وصد شکر ز بیراهه به راه آمده ایم
نه پی سیم و زر و ملک و سپاه آمده ایم
نه پی تخت و نه دنبال کلاه آمده ایم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم عماد خراسانی
عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان
هوس گردش پیمانه اگر بگذارد
معتقد گردم و پابند و ز حسرت برهم
حیرت این همه افسانه اگر بگذارد
همچو زاهد طلبم صحبت حوران بهشت
یاد آن نرگس مستانه اگر بگذارد
شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانهء دیوانه اگر بگذارد
شیخ هم رشتهء گیسوی بتان دارد دوست
هوس سبحهء صد دانه اگر بگذارد
دگر از اهل شدن کار تو بگذشت عماد
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد عماد خراسانی
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوتهنظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست ... عماد خراسانی
کوه نیستی ، اما صدایت که می زنم
شعر و شور و عشق به من باز می گردد . . .
مَرد
برای پیش "تو"بودن ...
بلیط لازم نیست!
مرور قصه ی "دل"...
کافیست...!
ه سلامتی اونایی
که هزارتا خاطــــــــــــــــرخواه دارن
ولی دلشون گیرِ یه
بــــــــــــــــــــــــ ی معرفته !
ادکلن های گران قیمت راول کن. . .
آدم بایدبوی اعتمــاد بدهد ¡
چه عزم راسخی در عاشقی!!
.
توی دنیا دوست های خوب محدودن
ولی دوستایِ خوب ، دنیایِ نامحدودن
شب، التهاب، عشق، غزل، نقطه چین
نامه، جواب، عشق، غزل، نقطه چین
سیگار، گریه، خاطره، آب، قرص
آتش، عذاب، عشق، غزل، نقطه چین
باران ،حیاط، کوچه، خیابان، سکوت
روز، اضطراب، عشق، غزل، نقطه چین
بد خوب زشت مرگ خدا زندگی
پایان سراب عشق غزل نقطه چین
ساحل، غروب، خسته، خیانت، دروغ
شاعر، طناب ،عشق، غزل، ...
بهش گفتــــــــــــــم دوستتــــــــــــــــــــــــــــــدارم! بـــــــــــــــــــــــــــــاور نکرد گفتــــــــــــــــــم تنهام نذار,تنهاـــــــــــــــــــــم گذاشت یه روز اومــــــــــــــــــــد پیشم! برام گل آورد! گریــــــــــــــــــه کــــــــرد گفت:پـــــــــــشیمونم! گفت:دوستــــــــــدارم! میخواستم بــــــــــــــغلش کنم بگم بخشیدمش, بگم دوستتدارم امـــــــــــــــــــــــــــــا اون رفتو خیسی اشکاشو رو سنگ قبـــــــــــــــــــــــــرم جـــــــــــــــــــــــــا گذاش
⇦قـــــــــُــــــله ای کـــــــــه ✔️
⇦یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکـــــ بــار ✔️
⇦فـــــــــــــــتح بــــــــــــــــــــــــشه ✔️
⇦تــــــــفــــریگاه عـــــــــــــــــــــــــمومــــــی✔️
میـــــــــــــــــشه دیـــــــــــــگه✔️
✔️هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه✔️
⇦حــــــــــــــکایــــت دل خیــــــــــــلـیاســـ
بہ سلامتے پسری ڪہ سرباز بود.
بہش خـبر دادݧ رفیقت عشقتۅ نشوڹ ڪردهـ.....
از شڋت عصبانیت داشت میمرد●
بہ رفیقش اس داد مبارڪہ داداش
رفیقش جواب داد✔مبارڪ صاحبش باشہ...♥
داشتـــــڹ ب زورعشقـــــتو عروښ میڪردڹ رفتم نشونـش ڪردم تا توبرگرد ی
تَـ ـنـ ـهـ ـآیـــی
حَقـ ـــه کَـ ـسـ ـی اَسـ ــتـــ کـ ـه خـ ـیــــآنَـ ـت مـ ـیــــکـ ُُــنَد
اَمـ ـــآ........
نَـ ـصیـــبـــ کَســـی مـــیـ ـشَـــوَد کـ ــه وَفـ ــــآدآراَسـ ــتـــــ
مَـ ـن میـ ـرم...
تُـ ـوام ...
بساز واسھـ ـ خـ ـودت زندگـ ـے...
با اون ڪسیــ ـ ڪهـ ـ...
بھـ جـ ـاے من ✓
بـهش میگـ ـی زِندِگیمـ ـ
شهر به هم ریختن کار عاشقان است
عطار » دیوان اشعار » غزلیات
دل به امید وصل تو باد به دست میرود
جان ز شراب شوق تو بادهپرست میرود
از می عشق جان ما یافت ز دور شمهای
زیر زمین به بوی آن با دل مست میرود
از می عشق ریختن بر دل آدم اندکی
از دل او به هر دلی دست به دست میرود
رخ بنمای گه گهی کز پی آرزوی تو
بر دل و جان عاشقان سخت شکست میرود
در ره تو رونده را در قدم نخستمین
نیست به نیست میفتد هست به هست میرود
بالغ راه کی شوی چون ندهی به دوست جان
گرچه ز سال عمر تو پنجه و شصت میرود
گم شدهای فرید تو بازکش این زمان عنان
کافر چرخ ازین سخن سر زده پست میرود
لااااایک
نهایتـــ آرزوی
مــن این است
ڪه در وجــــــــــودت
کلبــــه ایی داشته باشــم
حتـــــــے به
مــساحتِ یڪ یاد
خم زلفش دام کفر دین است
ز کارستانش یک شمّه این است
تیغش به میان کفر و اسلام
سدّی است و لیکن آهنین است
کفر و زلفش ره دین میزند آن سنگین دل
در رهش مشعله از چهره بر آفروخته بود
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون در بند دین است
کارت همه حفظ مُلک و دین باد
تا باد همیشه این چنین باد
کاشکی در سینه جای دل کبوتر داشتم
تا به اوج آسمانها ، در میان ابرها
میگشودم پر .رها از قیدها و بندها
بی خبر بودم ز رنگ و ، اینهمه نیرنگها
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید