شکسته شیشه باران
میان روز های من
همه در گیر بارانیم
همه متاج باریدن
کنار پنجره هایی
به سوی اوج
در راهیم
من وتو خوب میدانیم
چه بی اندازه
تنهاییم
سکوتت اوج میگیرد
گلویم بغض میگیرد
نه فریادی نه اشوبی
نه از این حادثه دوری
تو هم حیران حیرانی
نگاهم میکنی اما
نگاهت سرد وجان فرساست
چرا حس میکنم حتی
زمستان هم درون چشم تو تنهاست
دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می ماند
رد پائی است
و خاطره ای که هر از گاه پس میزند
مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را
سخته توروز تولدت شب تولدت
دوستت پیشت نباشه
کنارت نباشه
یا حتی نتونه یا نباشه یه تبریک بهت بگه
تولدم شد وتو نیستی رفیق
جات خالیه
خدایا تو بگو
من با این دلتنگی چیکار کنم اخه
فردا روز تولدمه وتونیستی تبریک بگی
هر جا هستی سالام باشی دوست من
ولی بدون همیشه دلتنگتم
دعام پشت سرته