هوای تنگ غروب و شب خیابان را
اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را
بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را
تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرنده گی عصرهای آبان را
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه ام آورده ای زمستان را
بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست
که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ...!
عشق .
تقویم چشم های توست
که روزگار مرا
ورق میزند در تو
ومن ..
با کفش هایی که پر از باران است
با کوله بار
افتاب وگل های سرخ
راهی نیمکت های دنیا میشوم
هر روز
تا کجا شاید
که پیدایت کنم.
..