دختر جنگل دادی ومنم مردسکوت
ترس مسری شدنی داشت تب زرد
روزگاری که نمک مرحم زخمت باشد
ای خوشا وا ترکیدن زپی ی درد سکوت
دم و ساعت که مجک میجوی از تلخی زهر
تا به گیجی برهی از غم نامردسکوت
اه شد مزه پس پیکی و سیگاری تند
پاره وقتی جبرا همدم شب گرد سکوت
اسمان بارش دق دارد وبغضش خورده
سر به فاق است وپریشان که چه ها کرده سکوت
پوچ پر بند به کف دار به دوش
من میخواهم با تو باشم ........
این گناه من نیست.....
با تمام وجود تو را میخواهم...........
تو را خواستن گناه نیس ...........
میخواهم با تو باشم ....
نه برای یک روز دوروز ....
نه برای یک شب دو شب .......
بلکه برای همیشه میخواهمت .........
با تمام توانم فریاد میزم نر و ....
بمان پیشم.......
نرو تنهاتر از اینکه هستم میشوم ....
نرووو ...............
پر ازپروانه....
به شهر پروانه ها بردی.....
و خبر از قاصدک باغ دادی...
که باغ هم پر از پروانه است..
و دلم نیز پر از آوا پرواز پروانه ها...
تو مرا ب یک برگ پر ازپروانه...
به اوج صداقت ها..
و صمیمیت ها بردی....
و در این اندیشه...
وقتی که بزرگ شدی..
گاهی...
خلوص کودکی اتفاق می افتد...
و همیشه پیش از آ“که فکر کنی ، اتفاق می افتد..
تو مرا با یک جهان...
پر از......
رؤیاهای صادقانه آشنا کردی...
و مرا در پرواز لطیف پروانه ها.....
وان همه خوبی اسیر.....
.
زند گی تعداد نفس ها نیست ......
زند گی تعداد لبخند های کسانیست ...
که دوستشان داریم......
.